نمادها و ساحت ناهوشیار در روانکاوی
هانا سیگال که خود از برجستهترین پیروان ملانی کلاین بود، طی یک سخنرانی برای مخاطبان عام در سال ۲۰۰۱ در باب اینکه امروز، روانکاوی کجای کار است و در چه موضعی قرار دارد گفت:
مسلّم است که منِ روانکاو نخست به سراغ آبشخورها و ریشههای حرفهمان میروم. ما اهل کجاییم؟ میدانم که کارمان ریشه در کار فروید دارد.
فروید بود که برای نخستین بار مسئله واقعیت روانی را مطرح کرد؛ یعنی این تصور را پیش کشید که واقعیتها و پدیدههای روانی همانقدر واقعی هستند که دنیای مادی واقعی است.
برای مثال، این مسئله که من شما را دوست دارم یا از شما متنفرم یا فکر میکنم جهان با من سرِ عناد دارد، همانقدر واقعی است و همانقدر حائز اهمیت است که واقعیتهای فیزیکی کمّی و قابل اندازهگیری واقعی و مهماند.
دومین ویژگی متمایز رویکرد ما، اذعان به وجود ساحت ناهشیار است.
برای مثال معنای یک نشانه هیستریک نه استعارهای ناهشیار، که معنایی ناهشیار است.
پس، از مبانی اندیشه ما یکی این است که دنیای روانی در کار است که درون ما وجود دارد و دوم آنکه بخش عمدهای از این دنیا نیز ناهشیار است و ای بسا که چنین باوری در بدایت امر عجیب بنماید.
سومین اصل که از دوتای دیگر منتج شده، اهمیت اساسی نماد پردازی است.
حال نمونه زیر را در نظر بگیرید:
زن جوانی دچار انقباض و درد مزمن در ناحیه گردن بود. هرچند به پزشک مراجعه کرده بود اما معلوم نشد چرا بهرغم فیزیوتراپی و تجویز دارو، درد گردن کماکان بر جای خود باقی بود. پس از صحبت با دوستش دریافت که چقدر گرفتاریها و دردسرهای مختلف《 وبال گردنش 》شدهاند. همانطور که میبینید محتمل است که درد روانی_درصورتی که به آن هشیار نباشیم(یعنی وقتی این درد ناهشیار باشد)_ در قالب درد جسمانی ظاهر شود. در اینجا بارقهای از آن درد در قالب تعبیر استعاری《وبال گردن》شدن نمادینه میشود.
میتوان این استعاره را طی تحلیل یا گاه به شکلی خودانگیخته، به عنوان نمادی از کار سخت و مداوم یا مسئولیتی طاقتفرسا و نه صرفاً نشانه نوعی بیماری جسمانی حاد تلقی کرد.
فروید به واسطه علاقهاش به درک نشانههای مشابه در اختلال تبدیلی(یا همان هیستری) شروع به کشف ذهن ناهشیار آدمی کرد.
ملانی کلاین
هینشلوود و فرچونا
گرداورنده:
دکتر نادیا رفیعیان
دیدگاهتان را بنویسید