استفاده از ابژه
فکر میکنم تفسیر را عمدتاً به این خاطر انجام میدهم که به بیمار اجازه دهم محدودیتهای درک من را متوجه شود. اصل بر این است که جوابها فقط و فقط نزد بیمار است. ما فقط برای او این امکان را فراهم میکنیم که آنچه را شناخته شده است فرا بگیرد یا با مقبولیت از آن آگاه شود.
عکس این موضوع، کار تفسیری است که تحلیلگر باید انجام دهد و تحلیل را از خودکاوی متمایز میسازد.
این تفسیر توسط تحلیلگر، اگر قرار است تأثیرگذار باشد، باید در ارتباط با توانایی بیمار برای قرار دادن تحلیلگر در بیرون از محدودهی پدیدهی ذهنی (subjective) باشد. در این صورت بحث بر سر توانایی بیمار برای استفاده از تحلیلگر است، که موضوع این مقاله نیز همین است.
در آموزش، مثل غذا دادن به کودک، ظرفیت استفاده از اُبژهها بدیهی پنداشته میشود، اما در کار ما لازم است که به رشد و ایجاد ظرفیت برای استفاده از اُبژهها و تشخیص ناتوانی بیمار در استفاده از اُبژهها که یک حقیقت است، بپردازیم.
در تحلیل بیماران بوردرلاین، فرد این فرصت را دارد تا پدیدهی حساسی را مشاهده کند که به درک حالات واقعاً اسکیزوفرنیک کمک میکند. مقصود من از عبارت «بیماران بوردرلاین» مواردی است که در آن، هستهی اختلال بیمارْ سایکوتیک است، اما سازماندهی سایکونوروتیک بیمار به قدری است که وقتی خطر نفوذ در اضطراب سایکوتیک آنها به صورت خام وجود دارد، میتواند اختلال سایکونوروز (روانرنجوری) یا سایکوسوماتیک (روانتنی) را بروز دهد.
در چنین مواردی ممکن است روانکاو تا سالها با نیاز بیمار به اینکه روانرنجور (در مقابل دیوانه) باشد و با او مثل یک روانرنجور رفتار شود، سازش کند.
تحلیل خوب پیش میرود و همه راضی هستند. تنها نقطه ضعف این است که تحلیل هرگز به پایان نمیرسد. میتوان آن را تمام کرد، و حتی ممکن است بیمار یک سلف کاذب روانرنجور با هدف تمام کردن و ابراز قدردانی به راه بیندازد. اما در حقیقت بیمار میداند که تغییری در حالت نهفته (سایکوتیک) او رخ نداده است و سازش و تبانی تحلیلگر و بیمار به شکست منجر شده است.
اگر تحلیلگر و بیمار هر دو این شکست را درک کنند، میتواند ارزشمند نیز باشد. بیمار مسنتر شده و احتمال مرگ از طریق تصادف یا بیماری افزایش پیدا کرده است، بنابراین ممکن است از خودکشی واقعی اجتناب کند. علاوه بر این، اوقات سپری شده مفرح بوده است. اگر روانکاوی یک شیوهی زندگی باشد، پس شاید بتوان گفت چنین درمانی، کاری را که باید انجام میداده انجام داده است. اما روانکاوی سبک زندگی نیست.
همهی ما امید داریم ارتباط بیماران با ما تمام شود و ما را فراموش کنند، و متوجه شوند که خودِ زندگی کردن، درمانی مناسب و معنادار است. گرچه ما این مقالات را دربارهی بیماران بوردرلاین مینویسیم اما وقتی دیوانگی کشفنشده و برطرفنشده باقی میماند باطناً آشفته میشویم. سعی کردهام این موضوع را در مقالهی دیگری دربارهی طبقهبندی، به شکل گستردهتر توضیح دهم (وینیکات، 1959-1964).
بخشهایی از مقالهی «استفاده از اُبژه»
نویسنده: دونالد وینیکات
مترجم : افسانه روبراهان
دیدگاهتان را بنویسید